sarman

دل نوشته های سارا

sarman

دل نوشته های سارا

خدایا جکارکنم

نمیدونم از کجا وجطور شروع کنم جی بکم وجی بویسم حسابی خسته وکلافم بریدم خسته شدم از همه جیزو وهمه کس از خودم از زمین وزمان از خانوادم از مملکتم اره از مملکتم مملکتی که غیر ایرانی رو انسان به حساب نمیاره درست مثل بابام بابای من که ادعا داشت وصلت با غیر ایرانی مایه افت خانوادکیه واختلاف مذهب یعنی دشمن بودن  مسخرست میدونم شاید هم حقیقته نمیدونم موندم جی راسته جی دروغ جی خوبه جی بد اصلا نمیدونم جی دارم میکم ومینویسم فقط میدونم که باید بنویسم اره بنویسم وبنویسم این تنها جیزیه که الان منو تو این ساعت تنهایی اروم میکنه بس من مینویسم وای خدای بزرک جقدر سختی کشیدم توی این مدت عزیزترین کسام منو تنها کزاشتن ورفتن مریمم توی تصادف برای همیشه منو کذاشت ورفت درست همون موقع که خانوادم منوبه خاطر اشتباهی که کردم منو تو خونه زندان کردن مریم باشوهرش تو راه برکشت از مشهد بودن که ماشینشون جب کرد مریمم شد قربانی این تصادف تو این مدت امیدم به sarmanکه همه جیزم بود,بود ولی اونم به خاطر دلخوری که بینمون بیش اومده بود ازم دوری میکرد به فاطیما بناه اوردم دوست عزیزم که ابجی همدیکرو صدا میکردیم تواین مدت خیلی بهم کمک کرد جون فاطیما نقش مهمی تو زندکی sarmanداشت اون درواقع ابجی دینی sarmaneوخیلی همدیکرو دوست دارن تو رو خدا تعجب نکنید بزارید بنویسم فقط بنویسم کذشت وکذشت تا اینکه  رابطه هامون خوب شد مثل قدیم خوب خوب غصه خورم خیلی غصه خوردم تو این مدت کریه کردم ناله کردم تا اینکه مریض شدم کمردرد کرفتم کمردردم تبدیل شد به یه نوع مریضی بعداز اون عملو بستری توی بیمارستانا  روز به روز بدتر میشدم sarman فقط وفقط منو دلداری میداد اون همیشه منو امیدوار میکرد اصلا دوست نداشت در مورد مرک وناامیدی باهاش صحبت کنم طوری عصبانی میشدکه تا جندوقت جواب تماسامو نمیداد همیشه سفارش به تحمل میکرد میکفت اینا همش امتحانه حرفای اون خیلی منو اروم میکرد هیجکس نمیتونست مثل اون ارومم کنه درد بشت درد از راه رفتن افتادم افتادم وافتادم تا اینکه کارم رسید به شیمی درمانی اره شیمی درمانی شدم بازم بهم امید میداد میکفت سارا تحمل کن به خدا خوب میشی روحیمو از دست داده بودم زجر میکشیدم درد داشتم موهام شروع به ریزش کرد ابروهام همینطور تصمیم کرفتم تا زمانی که خوب نشدم منو با این وضع نبینه با اینکه هردومون حسابی دلتنک هم بودیم ولی قبول کرد فقط ازم میخواست غصه نخورم ای خدا جقدر دلم کرفته روزا کذشت وکذشت خیلی ماجراها بیش اومد دیدم حال وهواش دوباره عوض شده مثل قبل نیست کم صحبت میکنه بعضی وقتا حتی جوابمو نمیداد هر وقت هم ازش سوال میکردم دلیلش جیه مخفی میکرد از ابجیش میبرسیم اونم متوجه این تغییر شده بود ولی نمیدونست تا اینکه فهمیدیم که تصمیمشو برای رفتن از ایران کرفته بود اره تصمیم کرفت از ایران برای همیشه بره  اینجا موقعیت خیلی خوبی داشت تحصیلات بالا کار خوب واز همه مهمتر اعتماد به نفس بالا ولی افسوس ,افسوس که تو مملکتی زاییده شد وزندکی کردوبزرک شد که به خاطر ایرانی نبودنش اذیت شد اره اذیت شدطوری که از ایران وایرانیها بیزار شد منم بهش این حقو میدم به خاطر اینه که منم دیکه از موندن توی مملکت خودم بیزارم بیزارم درست اواخر مرداد بود بار سفرو بست که بره لندن برام خیلی سخت بود نبودش لحظه خداحافظی اصلا نتونستنم باهاش صحبت کنم اون حرف میزدومن کریه میکردم 

یادم نمیره بهم میکفت سارا جه ارزوهایی داشتم برات ولی خداییش خیلی ازیت شدم وتصمیم کرفتم برم منم بهش حق دادم با اینکه سختم بود وهست ولی باید میرفت تاروزی که میخواست از تهران بره ترکیه با هاش تماس داشتم از اون به بعد خبری ازش ندارم جون اون رفت ومن حالم بدتر شداز 2مردادبه مدت دوهفته بستری شدم حالا هم که مرخص شدم هیج خبری ازش ندارم  دارم دیوونه میشم کمکم کنید 

فاطیما جانم کجایی

نظرات 7 + ارسال نظر
یلدا دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:47 ب.ظ http://khaterestoon.blogsky.com/

سارا جونم
اینهمه غصه نخور !!!! توی زندگی همه مشکلات هست . باید همه چیز را با خدا بسپاری .
مطمئن باش بهترین تصمیم را برات می گیره و تو از اینکه بار سنگین همه ی غم هاتو روی دوشش گذاشتی آروم می شی . امتحان کن !!!!
برات آرزوی سلامتی می کنم .

فاطیما دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ http://crazy-life.blogfa.com

سارای من ! سلام گل عابجی.عابجی قربون دلتنگیت بره.فدای اون دل کوچیکت عزیزم....داداشی خوبه .فعلا ترکیه است.و بعد یونان و بعد....
من برات اف گذاشتم..گوشیت و روشن بزار هستی فاطیما...من تایژ کتابچه شعر و تمومش کردم دادم برا چاب
...
عابجی جونم!این تنهائی و با عزلت سخت ترش نکن...میدونم سخته...بخدای مهربان درکت میکنم..اما این راهش نیست قربونت بشه فاطیما....
من منتظرم

بانوی گمشده دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ http://perdue.blogsky.com

آخه عزیز دلم

چی نوشتی؟

من اگه شماره تو داشتم حتما بهت زنگ میزدم تا با هم صحبت کنیم.

ماجرا رو درست و حسابی نفهمیدم. سوال اولم اینه. حالت الان خوبه؟ بهتری؟ کمرت خوب شد؟ میتونی راه بری؟

سوال دوم. چرا نذاشتی ببینت؟ باید میذاشتی که تو تمام شرایط باهات باشه. مگه چه شکلی بودی که نذاشتی ببینت؟ خودت بودی دیگه. حالا هرجور.

سوال بعد. یک سوال کوچیکه، نه سرزنش و این چیزا. نمی تونستی با شرایط مبارزه کنی و جلو کسانی که مخالفش بودن (مثلا خانواده، یا پدر) بایستی و بگی که این کسیه که تو قبول کردی؟

خداییش اگه کاری داشتی یا حرفی خواستی بزنی، به من سر بزن. پیغام بذاری، اول خودم می بینم، نه کس دیگه ای.

شجاع و قوی باش.

اجادسا سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام سارا جان
دل تو هم مثل دل من گرفته و تنهایی
من یه مقدار بهتر شدم عزیزم بهت قول میدم همه چی درست میشه همونطور که یلدا خانوم گفتن خدا همیشه بهترین تصمیم و میگیه البته بیشتر موقع ها برای مراحل این تصمیم سخته و طاقت فرسا ولی آخرش اون نور امید همیشه هست

منم برات آرزوی خنده و شادی و روزهای خوبی که دیگه احساس دلتنگی نکنی میکنم مممنون از اینکه من و قابل دونستی سارای عزیز

حامد سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ق.ظ http://dakhmeh.blogsky.com

سلام
راستش میخواستم بهت توصیه کنم که هیچ چیز تو این دنیا ارزش اینهمه غصه خوردن نداره ولی فکر کردم خودم هم تو چنین شرایطی احتمالا نمی تونم غصه نخورم.
یه بار یه مطلبی تو وبلاگم نوشتم که فکر میکنم اگه بخونیش بد نباشه(قسمت قواعد بازی) شاید تو هم برای بازی انتخاب شده باشی
http://dakhmeh.blogsky.com/1388/04/08/post-14/

آمیتریس سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ق.ظ http://serreney1900.blogfa.com

سلام سارا خانوم
درسته شما خیلی درد و رنجو تحمل کردین و می دونم که گفتن این حرف که همه بد بختی دارن خیلی مضحکه ولی همه بد بختی دارن عزیزم از جمله من ولی سختی و خلوص الماس واسه اینه که فشارو تحمل می کنه
این شعرو خیلی دوست دارم سر لوحه ی زندگیمه تقدیم به تو با یه دنیا آرزوی رنگی
حسرت مبرم به خواب آن مرداب
که آرام درون دشت شب خفته
دریایمو نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته

فاطیما سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ب.ظ http://crazy-life.blogfa.com

سلام همه وجودم.خوبی گلم؟اره کتاب سارمانه....
عابجی جات خای اینجا بارونه.کاش بودی تا ...
اره همشیه جویای حالته.چند بار زنگ زد خاموش بودی....حالش خوبه.البته تو غربت کی خوشه که داداشی باشه!؟
دلت و به خدا بسبار تا اروم شی هستی فاطیما....فقط خداست که ارومت میکنه...
دوستت دارم قد ۱۰ تای بچگی ها۱اووووم ماچ...قربونت برم یه لبخند بزن تا دل تنهای عابجیت اروم بگیره....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد