sarman

دل نوشته های سارا

sarman

دل نوشته های سارا

اگر میدانستی

 

 

 

  اگر میدانستی.....                                      

اگر  می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی

تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با

 دستان عاشقت به باد

می دادی.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر

سکوت نگاه تو  رازهای

یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.

ای کاش می دانستی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی گر چه خانه ی

شیطان شایسته ی

ویرانی است.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی که این غریبه ی

 تنها، جز نگاه معصومت

پنجره ای و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.

ای کاش می دانستی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی همه آن چیز ها

که یک عمر بخاطرش

رنج کشیده ای و سال ها برایش گریسته ای.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می

 کردی غرورت را...

قلبت را...  حرفت را...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم دوستم می داشتی همچون عشق که

عاشقانش را دوست میدارد.

کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم

و مرا از این عذاب رها می کردی  ای کاش تمام اینها را می دانستی . . .

مرهم دردهایم چه کسی خواهد بود

 به نام اوکه آفرید مرا وقرار داد برای قلبم غمهای عالم را

  

کاش هیچگاه خورشیدطلوع نمی کرد، کاش هیچگاه خورشید عمرمن طلوع نمی کرد، در کوچه های عمر خویش سرگردانم، درپی آشنایی می گردم تا مرهم دردهایم باشد، اما چه کسی خواهد بود؟ جزتوای خدای مهربانم جز تویی که تسکین همه ی دردهایمی ،جز توکه آرامش دهنده ی روح حقیر منی، به که تکیه کنم ؟که تکیه گاهی جز تو نیست مرا. از روز می ترسم، از روشنی می هراسم از همه می ترسم وفرار می کنم. نمی دانم چگونه با روزهای زندگیم کنار بیایم چگونه روزها را به شب مبدل کنم هر روز برایم گرفتاری جدید ومشغله ای جدید است اما در عوض شب هایم را می پرستم چون مثل دل من تاریک است و هیچگونه روزنی برای روشنایی در آن یافت نمی شود جز نور زیبای مهتاب. شب لحظه ی آرامش قلب تنهایم است میخواهم همیشه شب باشد وهیچگاه روز نشود. نمی دانم چرازندگیه حقیر شده ام با طناب فولادینی بهم گره خورده وقادر به باز کردنش نیستم هیچکس نمی تواند مرا درک کند هیچکس نمی تواند مرهم قلب خسته ام باشد هیچکس............... 

تاآسمان دلتنگی دوستت دارم

  

 

 

در کلبه ی قلبم که پنجره هایش به باغ گلهای همیشه بهار باز می شد٬

در جست وجو گر کسی بودم که بیاید و مرا از این تنهایی مرگ بار نجات دهد٬

از این تنهایی که جز من و شیطان کسی دیگر نبود٬

منتطر کسی بودم که بیاید و مرا از این انتظار خسته کننده رهایی دهد٬

آری او آمد و مرا از این تنهایی و انتظار نجات داد٬

آری محبوبم, عشقم کسی که لحظه لحظه هایم را با او سپری می کنم و خواهم کرد٬

کسی که همیشه در کنار او هستم و هیچ وقت مرا منتظر نمی گذارد٬پس با تمام وحود می گویم تا آسمان دلتنگی دوستت دارم٬

و چون خدا می پرستمت

 

پس با من بمان

  

 

 

همیشه اینطور بوده است کسی را که خیلی دوست داری زود از دست میدهی.پیش از آنکه خوب

نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا زود بال می گیرد و دور می شود. فکر می کردی می توانی تا

آخرین روزی

که زمین به دور خود می چرخد و خوشید از پشت کوه ها سرک میکشد در کنارش باشی.هنوز

بعضی

حرفهایت را به او نگفته بودی، هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی.

همیشه اینطور بوده است کسی که از دیدنش خوب سیر نشده ای زود از دنیای تو می رود وقتی

به خود

می آیی که دیگر او نیست. فکر می کردی می توانی با او به همه باغ ها سر بزنی و خرده های

نان را به

مرغابیها بدهی. هنوز باید روزهای زیادی با او به تماشای موج ها می رفتی. هنوز باید ساعتهای

صمیمانه ای با او حرف میزدی.

همیشه اینطور بوده است که دور و برت پر بوده وقتی بیشتر از همه به او نیاز داری او را

ناباورانه در کنار

خود نمی بینی. فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به سوی نرده های آسمان خواهی

رفت.

هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر برایش نخوانده بودی

همیشه اینطور بوده است او می رود، او برای همیشه میرود. آنقدر تنها می شوی که روزها را

فراموش

می کنی. کلمات لال شده اند، سدها فرو ریخته اند، کفشها پاره شده اند، دستها یخ بسته اند و 

 

بالهای پروانه سوخته اند