دلم گرفته...
باز هم دلم گرفته.
باز هم من ، قلم و کاغذ...
حرف هایم را به قلم می گویم او نیز برای برای کاغذ؛
و کاغذ از حرف هایم سیاه و می شود،
و گوش می دهد.
باز هم برای قلمم زمزمه می کنم...
دلتنگی هایم را،
تنهایی هایم را ،
احساس هایم را،
این بار از تو می گویم ...
این بار برای تو می گویم:
دلم برایت تنگ شده ،
قلبم تنهاست و در انتظارت ...
چشم هایم آشک آلود است...
و دستانم لرزان.
دارم از دلی شکسته می گویم...
که هر که خواست به آن ضربه ای زد،
ولی آن را نشکست.
حالا از دوری تو شکسته...
من و قلب شکسته ای مانده ام
که کسی خواهان آن نیست...
حتی تو....
عابجیت بمیره تنهائی عزیزشو نبینه...