sarman

دل نوشته های سارا

sarman

دل نوشته های سارا

امروز بیشتر از هر روزی احساس تنهایی می کنم

با خودم می گم امروز کسی رو ندارم............ ولی دارم شایدم داشتم

دلم گرفته!!

برای چی؟

 هیچی نمی دونم شاید می دونم و  نمی خوام بدونم......

یکی رو الان می خوام سرم و رو شونه هاش بذارم و .............!!  ولی کسی رو ندارم جز هیچکس

دلم گرفته و .......!!

شاید امروزه من یه خیال باشه یه خیال پوچ

 و تنهایم هم یه سراب باشه  

نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا . من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد . تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت . من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی ارزو خواب فرداها را ببینم . به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم .


www.keyvan-67.blogfa.com 

www.keyvan.com2.ir 

ای کاش می توانستم نشان دهم، I wish l could make you

که تا کجا دوستت دارم. Understand how l love you

اما نمیتوانم راهی بیابم... cannot find a wayâ€

همیشه در جستجو هستم، l am always seeking but  

به آن آنی در تو عاشقم، l love in you a something  

 

که تنها خود کاشف آنم that only have descovered  

 

و تحسین می کند. you of the world that is  

آنی که تنها وتنها از آن من است. admired and known by others 

 

آنی که هرگز رنگ نمی بازد، a you which is eapecially mine  

 

وآنی که هرگز نمی توانم عشق از او بر گیرمWhich cannot evto love

  www.keyvan-67.blogfa.com

 

یک غم و صد تنهایی دلم نمی سوزد به یاد آن روزها و شب هایی که برایت شعر می سرودم به یاد آن شب هایی که ستاره ای پیدا کردم و اسم تو را روی آن گذاشتم . باز نگاهم به آسمان خیره شد و اسم تو را صدا زدم ، ولی هیچوقت صدایی از تو نیامد . بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشک هایت پاییزی و من اینجا در گذشته تو فراموش شده ام و آلبوم خاطراتت را ورق می زنم . گله ای ندارم برای تنهایی ها و اشک هایی که تو را صدا می زنند . تو بگذر و برو برای همیشه با همان چتری که از زیر بغض باران می گذرد . و من سوختن و ساختن را انتخاب کرده ام و باز هم موردی نیست و باز بغض ها می شکنند و ما در اشک خود را پیدا می کنیم . راست می گفتی من همان عروسک تنهایی های تو بودم


I love you  

در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست . دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب نمی فهمند . پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ، از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست . نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند . کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم . می رود تا شاید خبری را برایم بیاورد ولی هرگاه باز می گردد در چشمانش سنگینی غمی را حس می کنم ، چیزی نمی گوید و پر می کشد . می داند اگر بگوید خبری از مسافر تو نبود اشک هایم سرازیر می شوند . من به شقایق هایم آب نمی دهم آنها با اشکهایم پرورش یافتند .

آسمان را خبر کردم که هرگاه پرتو های عشقت را به من تابیدی آفتابی شود ولی سالهاست که آسمان دهکده ام ابری است و می بارد . ای بهاز زندگیم ! بیا ، بیا تا پنجره ام از من خسته نشده ، بیا تا گلهایم با من قهر نکرده اند . بیا تا کبوترم حرفی برای گفتن داشته باشد ، بیا تا آسمانم آفتابی باشد ، بیا و به این انتظار پایان ده .


برای مریمم مینویسم

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند


خدایا جکارکنم

نمیدونم از کجا وجطور شروع کنم جی بکم وجی بویسم حسابی خسته وکلافم بریدم خسته شدم از همه جیزو وهمه کس از خودم از زمین وزمان از خانوادم از مملکتم اره از مملکتم مملکتی که غیر ایرانی رو انسان به حساب نمیاره درست مثل بابام بابای من که ادعا داشت وصلت با غیر ایرانی مایه افت خانوادکیه واختلاف مذهب یعنی دشمن بودن  مسخرست میدونم شاید هم حقیقته نمیدونم موندم جی راسته جی دروغ جی خوبه جی بد اصلا نمیدونم جی دارم میکم ومینویسم فقط میدونم که باید بنویسم اره بنویسم وبنویسم این تنها جیزیه که الان منو تو این ساعت تنهایی اروم میکنه بس من مینویسم وای خدای بزرک جقدر سختی کشیدم توی این مدت عزیزترین کسام منو تنها کزاشتن ورفتن مریمم توی تصادف برای همیشه منو کذاشت ورفت درست همون موقع که خانوادم منوبه خاطر اشتباهی که کردم منو تو خونه زندان کردن مریم باشوهرش تو راه برکشت از مشهد بودن که ماشینشون جب کرد مریمم شد قربانی این تصادف تو این مدت امیدم به sarmanکه همه جیزم بود,بود ولی اونم به خاطر دلخوری که بینمون بیش اومده بود ازم دوری میکرد به فاطیما بناه اوردم دوست عزیزم که ابجی همدیکرو صدا میکردیم تواین مدت خیلی بهم کمک کرد جون فاطیما نقش مهمی تو زندکی sarmanداشت اون درواقع ابجی دینی sarmaneوخیلی همدیکرو دوست دارن تو رو خدا تعجب نکنید بزارید بنویسم فقط بنویسم کذشت وکذشت تا اینکه  رابطه هامون خوب شد مثل قدیم خوب خوب غصه خورم خیلی غصه خوردم تو این مدت کریه کردم ناله کردم تا اینکه مریض شدم کمردرد کرفتم کمردردم تبدیل شد به یه نوع مریضی بعداز اون عملو بستری توی بیمارستانا  روز به روز بدتر میشدم sarman فقط وفقط منو دلداری میداد اون همیشه منو امیدوار میکرد اصلا دوست نداشت در مورد مرک وناامیدی باهاش صحبت کنم طوری عصبانی میشدکه تا جندوقت جواب تماسامو نمیداد همیشه سفارش به تحمل میکرد میکفت اینا همش امتحانه حرفای اون خیلی منو اروم میکرد هیجکس نمیتونست مثل اون ارومم کنه درد بشت درد از راه رفتن افتادم افتادم وافتادم تا اینکه کارم رسید به شیمی درمانی اره شیمی درمانی شدم بازم بهم امید میداد میکفت سارا تحمل کن به خدا خوب میشی روحیمو از دست داده بودم زجر میکشیدم درد داشتم موهام شروع به ریزش کرد ابروهام همینطور تصمیم کرفتم تا زمانی که خوب نشدم منو با این وضع نبینه با اینکه هردومون حسابی دلتنک هم بودیم ولی قبول کرد فقط ازم میخواست غصه نخورم ای خدا جقدر دلم کرفته روزا کذشت وکذشت خیلی ماجراها بیش اومد دیدم حال وهواش دوباره عوض شده مثل قبل نیست کم صحبت میکنه بعضی وقتا حتی جوابمو نمیداد هر وقت هم ازش سوال میکردم دلیلش جیه مخفی میکرد از ابجیش میبرسیم اونم متوجه این تغییر شده بود ولی نمیدونست تا اینکه فهمیدیم که تصمیمشو برای رفتن از ایران کرفته بود اره تصمیم کرفت از ایران برای همیشه بره  اینجا موقعیت خیلی خوبی داشت تحصیلات بالا کار خوب واز همه مهمتر اعتماد به نفس بالا ولی افسوس ,افسوس که تو مملکتی زاییده شد وزندکی کردوبزرک شد که به خاطر ایرانی نبودنش اذیت شد اره اذیت شدطوری که از ایران وایرانیها بیزار شد منم بهش این حقو میدم به خاطر اینه که منم دیکه از موندن توی مملکت خودم بیزارم بیزارم درست اواخر مرداد بود بار سفرو بست که بره لندن برام خیلی سخت بود نبودش لحظه خداحافظی اصلا نتونستنم باهاش صحبت کنم اون حرف میزدومن کریه میکردم 

یادم نمیره بهم میکفت سارا جه ارزوهایی داشتم برات ولی خداییش خیلی ازیت شدم وتصمیم کرفتم برم منم بهش حق دادم با اینکه سختم بود وهست ولی باید میرفت تاروزی که میخواست از تهران بره ترکیه با هاش تماس داشتم از اون به بعد خبری ازش ندارم جون اون رفت ومن حالم بدتر شداز 2مردادبه مدت دوهفته بستری شدم حالا هم که مرخص شدم هیج خبری ازش ندارم  دارم دیوونه میشم کمکم کنید 

فاطیما جانم کجایی